نفس هایم
¤ تمام ثانيه هايي كه صرف نفس كشيدنم مي شوند،
مال بيشتر شدن لحظه هاي بودنت !...
* مال تقدير بودنت،هرجا كه باشي؛
حتي بدون من ...
¤ تمام ثانيه هايي كه صرف نفس كشيدنم مي شوند،
مال بيشتر شدن لحظه هاي بودنت !...
* مال تقدير بودنت،هرجا كه باشي؛
حتي بدون من ...
مدت هاست كه ايستاده ام اما،
نمي دانم
ديوار است يا سنگ فرش خيابان
اين كه مرا اين چنين سنگين كرده است ؟!...
" ن " را بگیرم و از دایره سرخورده وجودش بشکنم
تا کنده شود نسل هرچه " نماندن" و "نیامدن"
و هرچه "نه" است!
" ب " را بنشانم ابتدای سطر به سطر کاغذها،
تا "بمان" و "باش" و "بودن "
مكتوب شوند ميان حرف ها؛
و "ج " را علامت اختصاري عشق كنم
تا به بهانه دانستنش هم شده،
بيايي و از خودم بشنوي:
"دوستت دارم!
ج بهانه است"
شايد حتي كمي بيشتر از اين!...
يك مستطيل به طول ۱۷۰ و عرضش را هرچه بخواهي - با له شدن غريبه نيستم-
براي خودم كافي ست؛
من آرزوهايم را با خودم به گور مي برم،
بزرگتر لطفا!
تقصير تو نيست كه من بلد نيستم حرفم را
با تمام واژه ها و نقطه ها و ويرگول ها
و تمام نهاد و گزاره اش،
به جاي كاغذ،روي زبان بياورم!
تقصير تو نه،تقصير هيچ كس نيست
تا من باشم، "من" نباشم! ...
پ.ن:
پري شان ام !
درست همانطور كه پري نشان ام داد...
مي ترسم آن قدر بيكراني، در انسانيت نگنجي
مي ترسم آن قدر عزيزي، خدا راهيت نكرده باشد...
اين جاست كه دير رسيدن شبيه هرگز نرسيدن مي شود
و من مي ترسم از اين شباهت!
* امروز فال ها گفتند
" روز هاي طلايي عشق دارند به پايان مي رسند"
- كي شروع شده بودند بي خبر؟!
*بگير و برو!
به پشت سرت هم نگاه نكن!
برو تا دور ها،تا دور ها و دورها!
برو تا تمام شود اين كلافگي
اين رشته سر دراز دارد
بشكاف و دوباره بسازم!
* حرف هايت را لاك گرفتم
اما هنوز دل تنگ بودنت هستم؛
گويا چشم هايم مي دانند از پشت كاغذ خوانده مي شوي!؟
* گاهي آن قدر سر از پايم شوق مي شود
ذوق مي شود
دوست دارم فرياد بزنم
خودم را بياندازم در آغوشت
دستانم را دور بودنت بپيچم و بگويم و بداني
آن قدر دوستت دارم كه وسعتش از دانستنم خارج شده!...
اما ببين چقدر بد جنس اند اين حروف " و ا ق ع ي ت "
كه شين شوقم را مي گيرند و به اشك مي دهند؟!
۱۰ ثانیه نفس نکش!
تا بفهمی چه می کِشم...
غ؛ بايد سپردش به "با" ،شايد در تجلي ديگري زيبا باشد
ر؛ چسباندش به "اب" ، به جاي همه بودنش ببارد
و؛ بايد گذاشتش بين واژه هايي كه بي دعوت آمدند "و" آن هايي كه با اصرار هم نيامدند
ر؛ و يادش داد هميشه بيايد ابتداي "ها" و روي شيشه جا بماند
بايد كشتش و جايي دفنش كرد

مامان ممنونم!
1)براي 9 ماهي كه با صبر و تحمل منو تو وجودت نگه داشتي؛ حتي وقتي كه نمي خواستي
2) براي دوست داشتنت
3) براي روز ها و شب هايي كه كنار بستر طولاني بيماري نگران و دلواپس بودي
4) براي همه لقمه هايي كه برام گرفتي
5) براي بند كفش هايي كه برام بستي
6) براي همه لباس هايي كه تنم كردي
7) براي حمام كردن ها
8) براي صبح هايي كه از خوابت مي زدي و مانتو مدرسه منو اتو مي كردي
9) براي ديكته هايي كه بهم گفتي
10) براي صبحانه ها،نهار ها،شام ها يي كه برام درست كردي
11) براي تحمل بدخلقي ها و ناسپاسي هاي من
12) به خاطر همه تلاش هاي پنهان و پيدات كه براي تحصيلم كشيدي
13) براي همه حرف ها و نا حرف هايي كه به خاطرم تحمل كردي
14) براي اشتباهاتي كه به روم نياوردي
15) براي همه كارهايي كه به جاي من انجام دادي
16) براي همه اونچه كه به خاطرم كردي و ميدونم كه باز هم از سر لطف مادرانت مي كني
17) براي تنها نذاشتن من تو لحظه به لحظه بزرگ شدنم
18) براي بودنت
مامان ممنونم! براي تمام زحمت هايي كه هيچ وقت شمردنشون تموم نميشه
مامان ممنونم! از اولين تپش هاي قلبم تا آخرينش
پ.ن:
وقتي به مامان فكر ميكنم،تمام لحظه هايي كه بچه مامانم بودم و نمي دونستم چه لذتي داره مامان داشتن و بچه بودن،مثل برق از جلوي چشمام رد ميشه.ميرسه به همون روزي كه روز مامانم بود و من بچه مهدكودكيش بودم.دولا شد بند كفشامو ببنده.خانم مهد كودك گفت امروز نميخواي بگي مامان شما زحمت نكشيد،من خودم ميبندم؟! و من به سختي ياد گرفتم چطوري بند كفشامو ببندم.
حالا هر وقت بند كفش هامو مي بندم،شرمنده تمام لحظه هايي ام كه به پام نشست و راه رفتنمو ايمن كرد!
شرمنده تمام لحظه هايي ميشم كه جز يه مامان،كسي نمي تونه صاحبش بشه...
وقتي به مامان فكر ميكنم،مگه ميشه چيزي غير از بهشت رو لايقش بدونم؟!
ساعت 4: رسيديم.خانوم مامان داره با ماشين يه كارايي ميكنه،مثل اينكه منظورشون از اين هچل هفتي كه دارن اجرا ميكنن،مقوله "پارك كردنه"!
ساعت 4 و جيگول: من وارد شدم.براي اولين بار بوي جوراب ميده اينجا.خيلي بوي جوراب ميده. من كه كفشم برق نوئي ميزنه و تازشم هيچ گونه علل بو سازي نداره و در اين باب مستثني ميشم تو قول معروف "هركي داد خبر داد"
اين پسر بچهه يكم مشكوكه.كتونيش نوئه،اما جورابش يه جوراييه!!
دوتا استادا كه نشسته دارن مثلا حرف ميزنن هم تو ليست افراد مشكوك قرار دارن.
نكته: يك ترم و دو جلسه اومدم،اما از بس دختر...(با حيا،يا به روايتي خنگ و مسخره و...) هستم،فقط ميدونم استاد پيانويي كه اين ساعت كلاس داره،موهاش فرفريه!
ساعت 4 و َ10:فرفري اومد رفت تو كلاسش.قبلش هم استاد خوش خنده فرمودن گويا امروز ول معطل هستند دوتايي باهم.
نكته:خيلي بيخود دارم ريز به ريز تعريف ميكنم.خودمم الان دارم از اين چرت و پرتا كه مي نويسم خندم ميگيره.ولي عزم راسخ يعني اين كه هم چنان دارم ادامه ميدم.آآآهاهاهاها
فرفري داره پيانو ميزنه،ول معطل گيتارشو برداشت
ساعت 4 و نزديك َ25: آها،الان در هنگام بستن گوشيم،يه نگاهي به كفش ول معطل انداختم.كتونه.
خودشه!
ساعت 4 و َ25: فرفري عطسه كرد!
ساعت 4 و َ36: ول معطل يه شاگرد داره تو 6 ماه يه كتابو كامل كرده،يه شاگرد داره تو يه سال نصفشم كار نكرده!
ساعت 4 و نميدونم چند دقيقه: خانوم استا اومدن.شونصد دقيقه وقت صرف شد كه كوك ساز اينجانب درست شود(من كه زياد باهاش ور نرفته بودم،خودش خراب شد)
خانوم استاد مي فرمايند كه بايد ناخن هاي عزيز و دوست داشتنيم رو باز هم كوتاه تر كرده،و كوتاه تر كرده،و اتقدر كوتاه كرده كه اول گوشت دستم باشه بعد ناخنم!!!
ساعت 5 وَ20: ول معطل شاگرد داره هنوز.فرفري اومد بيرون با خانوم استاد سلام و اينا.
ما نيز كشف حجاب فرموده بوديم به علت گرما،روسري سر كرده و رفتيم كه برويم.والحق چه رفتني!

ظهر بود.هوا گرم بود.پيرزن خواب بود.
رفتم بالاسرش صداش كردم بيدار نشد.تكونش دادم بيدار نشد.فكر كردم: آخ ،دمت گرم،مُرد بلاخره
!
ولي از اونجا كه شانس ما سوخته،بيدار شد.راستش تلفن زنگ زده بود و كارش داشت.
يكي از فاميلاشون بود كه اسمشو دقيقا نميدونستم.يعني رو محمد يا رضا بودنش شك داشتم.
ميگم پيرزن آقاي طالبيه!
ميگه دستت درد نكنه بذارش تو يخچال...![]()
!Help me
!Take my hands
Sorrow wind 2 my foots
I can't stand
Sorrow sit on my eays
Don't get up
Sorrow make heavy on my sore
!Help me
!Take my sorrow
پ.ن:
فرياد
فرياد
فرياد
فرياد اين همه درد را...
* يك عالمه خيال هاي عاشقانه براي دوران كمبود عاطفه
يك دنيا تصور ات قشنگ براي آفتاب هايي كه هنوز طلوع نكرده اند
و يك وجود پر از اشك براي روز هاي كم آبي تابستان
مجاني
هديه
رايگان
سر راهي
فقط بر دار و ببر!